آموزش پارسی

ferdosi

   به نام خداوند جان و خرد                  کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای                 خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر            فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست          نگارندهٔ بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را                      نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه                    که او برتر از نام و از جایگاه

سخن هر چه زین گوهران بگذرد       نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی              همان را گزیند که بیند همی

ستودن نداند کس او را چو هست     میان بندگی را ببایدت بست

خرد را و جان را همی سنجد اوی      در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

بدین آلت رای و جان و زبان               ستود آفریننده را کی توان

به هستیش باید که خستو شوی     ز گفتار بی‌کار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه            به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

توانا بود هر که دانا بود                     ز دانش دل پیر برنا بود

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست      ز هستی مر اندیشه را راه نیست

فردوسی بزرگ

Parsi

پارسی نام زبان پارسی نو است. نامی است که در نخستین روزگاران تاریخی به زبان ادبی پارسی نو داده می‌شده و کاربرد آن پس از سده ی دهم ترسایی (=میلادی) به‌گسترده گی در نوشته‌های اَربی (همچون استخری، ص۳۱۴؛ مقدسی، ص۳۳۵؛ ابن حوقل، ص۴۹۰) و نوشتار پارسی گواهی شده‌است. در بن مایه (=منبع) های دوران اسلامی، نام زبان پارسی را «پارسی دری» و «دری» نیز نوشته‌اند و همگی آنها نشان می‌دهد که «دری» یک گونه ویژه از زبان پارسی است و این زبان دنباله ی شاخه‌ای از پارسی میانه در خوراسان است.
ا
گویش پارسی درباری یا دری، همانگونه که از نامش برمی‌آید، بیشتر در دربار پادشاهان ساسانی به‌کار می‌رفت. برابر با گفته ی روزبه پور دادویه (= ابن مقفع)، در پایان دوره پادشاهی ساسانی دو شاخه از زبان پارسی در میان مردم کاربرد داشت که به آنها به‌ کوتاهی پارسی (پهلوی) و دری (پارسی درباری) می‌گفتند. پارسی یا همان زبان پهلوی (پارسی میانه) بیشتر در میان موبدان، دانشمندان و مردم استان پارس کاربرد داشت و دری را مردم شهرهای مداین و در دربار پادشاهان ساسانی بکار می بردند. با اینحال بی گمان کماکان زبان آیین مند (=رسمی) و اداری (=اجرایی) ساسانیان، پارسی میانه یا همان پهلوی بود.

زبان پارسی دری، افزون بر دربار پادشاهان ساسانی، در بخش های شرقی پادشاهی ایران (خراسان) هم رواج داشت که پس از تازش تازیان تا زمان یعقوب لیث، زبان آیین مند فرمانروایانی که بر ایران زمین فرمان می راندند، زبان اَربی بود. در این دوران سخت گیری‌های فراوانی از سوی بیگانگان بیابانگرد برای بکار بردن زبان پارسی وجود داشت. رادمان پور ماهک (=یعقوب لیث) نخستین کسی بود که زبان پارسی را ۲۰۰ سال پس از ورود تازیان اسلامی به ایران، به‌ پاژنام (=عنوان) زبان آیین مند ایران آشکار داشت (=اعلام کرد) و پس از آن دیگر کسی روا (=حق) نداشت در دربار او به زبانی جز پارسی سخن بگوید .

در زبان پارسی از هر دو عنوان «پارسی» و «دری» و گاه «پارسی دری» برای زبان پارسی امروزی استفاده می کنند. در ادبیات پارسی هم واژه پارسی و دری را به یک چمار (=معنا) به‌کار می‌برند. برای نمونه، بیت نامور از ناصر خسرو قبادیانی، که ستایشگری چکامه سرا و چکامه های عنصری در ستایش محمود غزنوی را نکوهش می‌کند:

من آنم که در پای خوکان نریزم         مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را

و در جای دیگر به دیوان خود در دو زبان پارسی و تازی اشاره می‌کند:

بخوان هر دو دیوانِ من تا ببینی         یکی گشته با عنصری بُحتری را

و درست همین دستان (=نکته) است که می‌گوید:

اشعار به پارسیّ و تازی         برخوان و بدار یادگارم

دانشمند نامی ایرانی پوریسنا (=ابن سینا) در پیشگفتار دانشنامه علایی خود می‌نویسد:

«زندگانیش دراز باد و بخت پیروز، پادشاهیش برافزون. آمد به من بنده و خادم درگاه وی، که یافته امان در خدمت وی. همه کام‌های خویش، از ایمنی و بزرگی و شکوه و کفایت و پرداختن به علم و نزدیک داشتن، که باید مر خادمانِ مجلس وی را کتابی تصنیف کنیم به پارسی دری.»

پزشک نامور دیگر ایرانی به نام مَیسَری در دیباچه ی نسک (=کتاب) دانشنامه ی پزشکی خود، آهنگ داشت (تصمیم می‌گیرد) که پارسی بنویسند و نه تازی؛ و این چکامه  را در این باره سروده‌است:

بگویم تازی ار نه پارسی نغز            ز هر در من بگویم مایه و مغز
وُ پس گفتم زمینِ ماست ایران         که بیش از مردمانش پارسی‌دان
وُگر تازی کنم نیکو نباشد                 که هر کس را از او نیرو نباشد
دری گویمش تا هرکس بداند            وُ هرکس بر زبانش بر، براند

بنابر دیدگاه المقدسی و المسعودی، پارسی دری یک گونه از پارسی است. المقدسی نیز ایران را به هشت پاره بخش کرده است و آتورپاتگان (آذربایجان) را از بخش های ایران می شمرد و درباره این بخش می‌نویسد: «زبان این بخش های هشتگانه ایرانی است جز اینکه برخی از آنها دری و چندی گویش ها پیچیده و همه آنها پارسی خوانده میشوند ».

ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف می‌نویسد: «پارسیان تیره ای بودند که گستره شان دیار کوهها بود از ماهان (بصره و کوفه) و دیگر و آتورپاتگان (= آذربایجان) تا کنار ارمنیه و اران و بیلقان (=شهر بیلقان که به ارمنی آن را فیداگران می گفتند) تا دربند که در و درهایی است و ری و تپورستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر شهرهای خوراسان و سیستان و کرمان و پارس و خوزستان (=اهواز) با دیگر سرزمین پارسیان که در زمان کنونی به این شهرها پیوسته‌ است، همه ی این شهرها یک کشور بود، پادشاه‌اش یکی بود و زبان‌اش یکی بود، تنها در برخی واژه ها نایکسانی داشتند، زیرا هنگامی که نویسه هایی (=حروفی) که زبان را بدان می‌نویسند یکی باشد، زبان یکی است و گرچه در چیزهای دیگر ناهمسانی باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های پارسی.»

سنایی:
گداخت مایهٔ صبرم ز بانگ شکر لفظت         گه عتاب نمودن به پارسی و به تازی

مولوی:

اخلائی اخلائی زبان پارسی گویم         که نبود شرط در حلقه شکر خوردن بتنهائی

maulana

فرزند مولوی (سلطان ولد که خود اعتراف میکند ترکی/یونانی را خوب نمی‌داند):

گذر از گفت ترکی و رومی         چون از آن اصطلاح محرومی
لیک از پارسی گوی و از تازی         چونکه در هر دو خوش همی تازی

باز فرزند مولوی:

پارسی گو که جمله دریابند         گرچه زین غافلاند و در خوابند

شمس تبریزی نیز در جستارها(=مقالات) می گوید:

زبان پارسی را چه شده است؟ بدین لطیفی و خوبی، که آن معانی و لطافت که در زبان پارسی آمده است و در تازی نیامده است.

عطار:

آنچه من گفتم زبور پارسی است

سعدی:
چو آب می‌رود این پارسی به قوّتِ طبع         نه مَرکبی‌ست که از وی سَبَق بَرَد تازی

saadi

گویش بهدینان (زبان دری زرتشتی)

گویش بهدینان که به دری زرتشتی یا گبری نیز نامور است زبان ویژه زرتشتیان ایران است که در استان‌های یزد و کرمان، تهران، اسپهان به‌ آن سخن می‌گویند.

khayam

 hafiz